Monday, October 19, 2009

نگاهم می کنی اما نمی گویی کلامت را
نگاهت با نگاهم آشنا سخن در پرده می گویی چرا
صدایم کن صدایم کن نفس هایم گرفته
چکاوک ای هم آوازم پر و بالم شکسته
chakavak

Sunday, January 13, 2008

من و تو

من و تو یاد آور زخم های شقایقیم
من و تو یاد آور غربت لاله ایم
من و تو بغض پرستوی مهاجریم
من و تو گریهء چکاوکیم
من و تو یادگار دردی کهنه ایم
من و تو فریاد بی صداییم
من و تو پرندهء گرفتار کنج قفسیم
من و تونفس های گرفتهء سحریم
من و تو خار چشم دشمنیم
من و تو ترس دل شبیم
من و تو یاد آور روز روشنیم
من و تو بوی بهارانیم
من و تو فرزند ایرانیم
من و تو زخم دلیرانیم
chakavak

ذهنمان گیج

چشمها گریونن
دل ها
شکسته س
هوا دلگیر
روزها
گرفته س

آرزوها بر باد رفته
بغض فریاد گرفته
قلم اینجا به خون نشسته

خونه به خونه
صدای غم پیچیده
فانوس مرگ سر هر کوچه چیده


این جا دیگه شهر خیلی غریبه
سر هر مغازه ای پارچه ء سیاهی بسته
انگار از در و دیوار داره ماتم می باره

سر هر دستی مرده ای نشسته
مرده ای که از قفس پریده
مرده ای که اگه مرده به خاطر پیری یا بیماری نبوده



آی آدما
من دیگه
حوصله
ندارم

دیگه
به فردای خود
چشم امیدی
ندارم

گرچه با جمعمم
ولی تنها ترینم


می گریزم از دیروز و امروز و فردا
می گریزم از روز روشن و شب تار


ذهنمان گیج
نفس هایمان بریده
می هراسیم از سایه ء هر آشنا






شهر خفته

شهر خفته
زمین دل مرده
کوچه ها پر از مرده
خونه ها ویرونه
بغض فرو خفته
آتش دل فسرده
آرزوها بر باد رفته
قلم ها شکسته
مرکب خون روی زمین نقش بسته

شب دراز
وبس تیرگی دمساز با آن
پیرمرد افتاده ایستاده
مرگ فرزندان خود را به انتظار نشسته

آی آدم ها کسی می آید با من فریاد کند
قصهء مرگ آزادی را غوغا کند
پرده های شب را دوباره رسوا کند
دوباره یادی از خدا کند
مرهمی بر زخم های این دل پاره پاره "وطن"کند

آی آدم ها قصهء رنج آزاد مردان قصهء غریبی نیست
مرگ آزادگان در قفس چیز عجیبی نیست
اشک با دیدگان مرد دیگر غریب نیست


آی آدم ها کسی می آید با من فریاد کند
این بغض فرو خفته را دوباره رسوا کند
سرود آزادی نوع بشر دوباره فریاد کند

آی آدم ها کسی می آید با من فریاد کند
رنج آوارگی نوع بشر را دوباره فریاد کند

آی آدم ها کسی می آید با من دوباره فریاد کند
قصهء این خاک بلا دیده
قصهء این مردمان رنجدیده
قصهء آزادمردان به خون خفته
قصهء قلم های شکسته
قصهء کاغذ پاره های به خون آغشته را دوباره فریاد کند

chakavak


Monday, December 24, 2007

براي دل خودم

بیگانه ز هم
در اندیشهء مرگ یک دیگر بنشسته ایم
و در این پندار که مرگ نابهنگام رغیب
مرهمی بر سینه سوز ترین درد پیکرمان خواهد بود
درون آتش بغضی که در گلو داریم
و میان کومه ای هیزم که برای سوختن گرد هم چیده ایم
زندگی را در مرگ یکدیگربه نظاره نشسته ایم
و با این گمان که با مرگ حریف
دنیا بهشتی خواهد شد، دنیا زیبا خواهد شد

Thursday, November 1, 2007

غزل

نگار میرود از دست مردنم قطعی است
تنش به خاطره پیوست مردنم قطعی است
کسی که عاشق او بودم و نمیفهمید
که غم علامت عشق است مردنم قطعی است
کنار خانه ما بود خانه اش اما
دوباره پنجره را بست مردنم قطعی است
تمام شر برایم چهار دیواری است
چقدر کوچه بن بست مردنم قطعی است
کدام دست پلیدی گرفت دست تو را
که دست های تو سرداست مردنم قطعی است
چقدر حاشیه رفتم برای مرگ ولی
نگار میرود از دست مردنم قطعی است

سپید


دختران شهر

به روستا فکر میکنند

دختران روستا

در آرزوی شهر میمیرند

مردان کوچک

به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند

مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک
میمیرند

کدام پل

در کجای جهان

شکسته استکه هیچکس به خانه اش نمیرسد
.
گروس عبدالملکيان